
راستش اینا چیزایی بود که میم از نمایش برداشت کرده بود. من هیچ کدوم ازین ها رو برداشت نکرده بودم! به نظر من نمایش تشکیل شده بود از به تعداد بازیگر با گریمهای عجیب و غریب که تمام مدت نمایش از خودشون صداها و حرکات عجیب و غریب درمیآوردن!
از تماشاخانه که زدم بیرون، بارون ریزی هم میاومد... پیاده راه افتادم طرف کریمخان. به بهانهی خرید کتاب واسه تعطیلات عید... همینجوری هم کتاب نخونده و نصفه نیمه خونده تو کتابخونهم فراوون دارم؛ اما هوس کتابفروشی کرده بودم. دلم میخواست برم ویستار. نه به خاطر اینکه کتابای بهتری داره؛ به خاطر اون دستبندها و گردنبندهای خوشگلی که همیشه تو بساطشون پیدا میشه. اما آخر سالی پول نداشتم دیگه... خلاصه که رفتم کتابفروشی نشر ثالث. مثل همیشه موزیک خوبی از کافهکتابش بلند بود... رفتم سراغ قفسه رمانهای خارجی... " سهگانهی نیویورک " رو برداشتم، " صید قزلآلا در امریکا "، " اسرار گنج درهی جنی " و " بارون درخت نشین "؛
اولین کتابی که خوندم، " سه گانهی نیویورک " بود، اثر پل اُستر. کتاب شامل سه تا داستانه که گفته میشه شاهکارهای اُستر هستند: شهر شیشهای، ارواح و اتاق در بسته. وقتی شروع به خوندن کتاب میکنی، ممکنه فکر کنی که با یه رمان پلیسی طرفی. اما زمان زیادی نمیگذره که میفهمی قهرمانهای این سهگانه به جای اون که با یه عده آدم خلافکار درگیر باشند و بخوان کلید معمای جنایتی رو فاش کنند، با خودشون درگیر هستند. حتی جنایتی هم به اون معنای عام در کار نیست... آدمهایی که تو امریکای معاصر زندگی میکنند و تو خیابونهای شلوغ نیویورک نفس میکشن و از یه جایی به سمت تنهایی هل داده میشن؛ به سمت وهم، وحشت... و رفتن تا مرز جنون.
سبک کتاب پست مدرنیسمه و ممکنه خیلی به مذاق رئالدوستان خوش نیاد!
No comments:
Post a Comment