Sunday, May 15



اومد تو اورژانس با یه صورت خونین و مالین؛ اسم‌ش میلاد بود. گفت که لیوان خُرد شده توی صورتش. چشمای مادرش خیس بود از اشک. بیشتر ازین سوال نکردم. دعوا کرده بودن لابد...
 
مادر میلاد وسایل بخیه رو که می‌داد دستم، چادرش به لحظه رفت کنار. گره روسری‌ش باز شده بود و می‌شد کبودی‌های دور گردنش رو دید؛ جای انگشت‌هایی که گلوش رو فشار داده بود.

موبایل زن زنگ خورد. بغض‌ش ترکید: مهران منو زیر مشت و لگد گرفته بود. یه لیوان رو برداشت که پرت کنه طرفم. میلاد اومد جلوی من که از من دفاع کنه، لیوان توی صورتِ خودش خُرد شد. پشت تلفن زار می‌زد و نفرین می‌کرد... من؟! داشتم پشت پاراوان بخیه‌های صورت میلاد رو می‌زدم. یه لحظه نگاهم گره خورد توی اون چشم میلاد که از سوراخ ِ شان پیدا بود. گفت: مهران برادرمه.
هیچی نگفتم...

No comments: